من در دو سوی "در" صندلی های تنهایی پیدا کرده ام و نشسته ام. تو در میانه ی در معطل و سر درگم ایستاده ای.
در را که می گشایی سایه ات بروی صورتم چادر می کشد . نگاهم را نمی بینی، کمکت نمی کند .
بلیت هایت را در دستان عرق کرده ات، دست به دست می کنی. بلیتهای مجاله شده ات، اضطراب آورند.تو هم گهگاه نگاه کوتاهی به کلیدهایت می اندازی .
به سمت دیگر در،بر می گردی تا شاید حس دیگری را بیابی . نور اتاق دیگر چشمانت را نیمه باز نگه می دارد . روی صندلی دیگری، باز هم من نشسته ام.
تو هنوز نمی دانی که در را گشودی یا بستی ؟ کلید ها را به کناری پرتاب می کنی و دوان دوان به سمت "فرودگاه" می دوی .
تو، باز خواهی گشت. بلیت هایت اینگونه می گویند و من را بروی صندلی ها همچنان نشسته خواهی دید.
خانه ی دست نخورده ، سرگیجه آور است!
۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه
فرودگاه
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|