درباره من

عکس من
تهران, سعادت آباد, Iran

۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

تحول


خنجر عشقت را صیقل ده؛ پشت زندگی در انتظار توست


عدالت تنها سهام نداشته ما از این دنیاست


خودم را گم می کنم تا منی دیگر متولد شود


در دریای بی ثبات زندگی ، تن به آب می دهم و سر بالا نگه خواهم داشت؛ هنوز برای غوطه وری ،وقت باقی است!


۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

دوران


عدم تعلق... تعليق

نئشگي ملايم كدئين... سرگيجه ..

تكرار گردش مداوم دور ِ حلقه ِ ممتد

قرصي كه بي احتياط و به اختيار، قورت داده شده

ريزش ملايم نور مانيتوري كه به هزار ايزو شفاعت كرده تا چشمهاي زل زده من را عمر بيشتري براي خيره گي ، ببخشد

آرامش من در آوردي اما لذت بخش ِ مطلق ِ من

انتظار طولاني سكوت براي ت‌‌ َك ناله اي افسوس

و من كه زمان را گم كرده ام

خونسردي نفرت انگيز

"سيم هاي ِ ساز براي جنبيدن يه ضرب ِ انگشتان نياز دارند"

و من به تو خيره نگاه خواهم كرد و اگر از من حالم را بپرسي ؛ خواهم گفت كه چيزيم نيست ، همه اش منم

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

خانه من

سالها پيش با دو شريك ديرينه ام قرار داد ِ خانه اي بستيم!

خانه اي براي من و آن دو

كارگر بزرگ ،"جسم" به پذيرش مهندس معمار"روح" تن در داد !

در آشفته بازار ِ فروردين ؛ همان محله باستاني عشاق يك شبه و فارغين دير گذر

از ته مانده ِ زاده ِ پدري و مادري

به ساختن خانه اي نه ديروزي و نه امروزي همت گماشتيم

(بدبختانه ، من نتوانستم به عنوان مجري طرح نقشه خوبي از "خواسته هايم" ارائه كنم!)

.......(خانه ي من بحث مفصلي دارد، سانسور مي كنيم!)

حياط خلوتي دارد اين خانه بيست و اندي ساله!


خانه تكاني ِ عيد مي كنم اين روزها در آن

اتاق هايش همه پاكند! مرتب گردگيري مي ك ُنمشان!

اين روزها سري به همسايه مي زنم ، در فكر گردگيري هاي دگرگونساز ِشانم

در خانه من هيچ حيوان خانگي اي فضولات برجاي نمي گذارد.

نمي دانم دچار سُنت هستم يا نه ، اما هنوز همان ترانه ها را گوش مي دهم.

بقال محله مان ، خريدهاي مرا خوب مي شناسد.

خوشبختانه هنوز هم به عنوان يك تيپيك ِ اين دور و اطراف مي خوانند.

كارگر قديمي را بعد از ساخت ،به روزمرگي گماشتيم!

مهندس هم كه هنوز دورو بر ساختار قديميش، در ساختماني كه ساخته مي پلكد

گاهي چيزي از دكوراسيون را جا بجا مي كند ولي زود به اين نتيجه مي رسد كه جاي قبلي مناسبتر است،

گاهي گوشه اي مي نشيند و سخت به فكر فرو مي رود.

من فكر مي كنم مي خواهد با نگاه تازه اي به آنچه هست بنگرد

حقيقتا به آنچه ساخته ايمان دارد!

من م روي پشت بام، سيگار مي كشم! ازهمه بيكارتر و بي حوصله تر، همين منم!!

پيش مي آيد كه
كارگرمان غر بزند! طفلي حق هم دارد . مهندس كه ديگر جوابي به او نمي دهد.

فكر مي كنم آنقدر نسبت به هم غريبند كه حال ِ همديگر را ندارند! اما گرفتار همند.آخر نسبت ِخوني بينشان جاري است!

كارگر مان به سراغ من كه مي آيد؛ برايش شعر مي خوانم ، نقاشي مي كشم ، از سرمايه هاي داشته مان حرف مي زنم....

اما او با دست همسايه هايمان را نشانم مي دهد

و من هنوز برايم سؤال است كه اين پشت بام دگر چگونه جايي است ، كه هم مي شود از آن آسمان را با غلظت بيشتر ديد و هم مي شود به خانه همسايه ها ديد زد!

كم كم به اين فكر مي كنم كه بايد يك پ‌ ِنت هاوس بسازم، سرگرمي جديدي خواهد شد براي مهندس و كارگر

۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

بنگ بنگ!

Bang BAng!

بيا يه بازي كنيم...موافقي؟

چشماتو واسه 3 دقيقه ببند

به هيچي فكر نكن

تصوركن كه مركز عالمي

مي بيني نشونه هاتو؟ آره همونا كه كمك مي كنن راهتو پيدا كني....اينطوري مي توني پيداشون كني

حالا يكمي سختتر

بشين جلوي من و چند دقيقه چشماتو ببند

و دوباره سعي كن از شش وجه بدنت احساس كني آزادي، دنبال نشونه هات بگرد

مي دوني سخترين قسمتش كدومه؟ اينكه وقتي منو بار اولي كه مي بيني سعي كني پلكات باز نشن

سعي مي كني هرطوري كه شده به صداي آرامش بخش من به اين بازي معنوي ادامه بدي

آره، تو به من اعتماد كردي!

و همين حس ساده اما بزرگي كه از اين بازي گرفتي باعث ميشه من رو سِنتِر معنويت بدوني

Bang! baNG!


......عزيزم! خودتو نباز!فقط همين!




۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

تعليق


"حقيقت زنداني نيست "

زندگي گشودن راز تو نيست!
گاه،رازي نيست !

من هم فكر مي كنم نشانه مي بينم،شايد از دسته آدم هايي كه چيزي مي بينند(من هم مثل تو دارم مي خندم، اصلاْ نگران نباش تنها نيستي!)

اين هم يك نشانه بود و من اكنون آرامم

پس از ضيافت ساده تولد چند سالگيم كه امروز جشن گرفتمش
هديه من به خودم غم آلود نبودنم بود وهديه او به من يك نشانه.

آرامم كرد....

گربه ي كوچكم كه پشت دزگير آهني پنجره بي تابي مي كرد؛دستانم را مي ليسد.

عصري فيلم "Girl, Interrupted" را ديدم، توصيه مي كنم ببينيدش.