درباره من

عکس من
تهران, سعادت آباد, Iran

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

خانه من

سالها پيش با دو شريك ديرينه ام قرار داد ِ خانه اي بستيم!

خانه اي براي من و آن دو

كارگر بزرگ ،"جسم" به پذيرش مهندس معمار"روح" تن در داد !

در آشفته بازار ِ فروردين ؛ همان محله باستاني عشاق يك شبه و فارغين دير گذر

از ته مانده ِ زاده ِ پدري و مادري

به ساختن خانه اي نه ديروزي و نه امروزي همت گماشتيم

(بدبختانه ، من نتوانستم به عنوان مجري طرح نقشه خوبي از "خواسته هايم" ارائه كنم!)

.......(خانه ي من بحث مفصلي دارد، سانسور مي كنيم!)

حياط خلوتي دارد اين خانه بيست و اندي ساله!


خانه تكاني ِ عيد مي كنم اين روزها در آن

اتاق هايش همه پاكند! مرتب گردگيري مي ك ُنمشان!

اين روزها سري به همسايه مي زنم ، در فكر گردگيري هاي دگرگونساز ِشانم

در خانه من هيچ حيوان خانگي اي فضولات برجاي نمي گذارد.

نمي دانم دچار سُنت هستم يا نه ، اما هنوز همان ترانه ها را گوش مي دهم.

بقال محله مان ، خريدهاي مرا خوب مي شناسد.

خوشبختانه هنوز هم به عنوان يك تيپيك ِ اين دور و اطراف مي خوانند.

كارگر قديمي را بعد از ساخت ،به روزمرگي گماشتيم!

مهندس هم كه هنوز دورو بر ساختار قديميش، در ساختماني كه ساخته مي پلكد

گاهي چيزي از دكوراسيون را جا بجا مي كند ولي زود به اين نتيجه مي رسد كه جاي قبلي مناسبتر است،

گاهي گوشه اي مي نشيند و سخت به فكر فرو مي رود.

من فكر مي كنم مي خواهد با نگاه تازه اي به آنچه هست بنگرد

حقيقتا به آنچه ساخته ايمان دارد!

من م روي پشت بام، سيگار مي كشم! ازهمه بيكارتر و بي حوصله تر، همين منم!!

پيش مي آيد كه
كارگرمان غر بزند! طفلي حق هم دارد . مهندس كه ديگر جوابي به او نمي دهد.

فكر مي كنم آنقدر نسبت به هم غريبند كه حال ِ همديگر را ندارند! اما گرفتار همند.آخر نسبت ِخوني بينشان جاري است!

كارگر مان به سراغ من كه مي آيد؛ برايش شعر مي خوانم ، نقاشي مي كشم ، از سرمايه هاي داشته مان حرف مي زنم....

اما او با دست همسايه هايمان را نشانم مي دهد

و من هنوز برايم سؤال است كه اين پشت بام دگر چگونه جايي است ، كه هم مي شود از آن آسمان را با غلظت بيشتر ديد و هم مي شود به خانه همسايه ها ديد زد!

كم كم به اين فكر مي كنم كه بايد يك پ‌ ِنت هاوس بسازم، سرگرمي جديدي خواهد شد براي مهندس و كارگر