درباره من

عکس من
تهران, سعادت آباد, Iran

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

خیلی بی ربط


رامین جان شرمنده. دیروز،عشق تو توی بغل من بازی می کرد. تو را از همانجا می شناسم، با عشق تو، توی بغل من بازی می کرد . دیشب که با صدای بغض آلوده به من زنگ زدی ، شناختمت . آخر رامین جان مرد که بغض می کند صدایش شبیه دوران بلوغش می شود . سرشار از زایایی. دیشب هم اگر غرور مردانه ات اجازه می داد و گریه می کردی عشقت را زاییده بودی!

رامین جان! غصه بخور! حالا حالا ها باید بخوری!! اگر خواستی در باب تفسیر ما وقع چندتا کتاب ِ فردگرایانه بهت معرفی کنم! بی نهایت کتاب ِ مرتبط با قصه ات می شناسم! فقط خواهشا خیسشان نکن! لازمم می شود این کتابها.

رامین جان ، شرمنده ها! اما چون میدانم بعد ها، از من که نماینده شناساندن عشقت بودم ، تشکر خواهی کرد! گفتمش.