خانه مان خالی است، من و تو هرکدام به رویای دیگری می اندیشیم.
سفرهای طولانی ِ من، به لباسهای جدیدم بوی تن خارجیها را می دهد. تو در مهمانی های شبانه از عطر خود ، فاسق هایت را مجنون می سازی.
ما هنوز با همیم. برای هم هدیه می خریم. هر دو نگران ِ آینده ی شقایق کوچکمانیم. و من وقتی به چشمان درشتش خیره می شوم، اشک در چشمان گلوله آتشی می سازد. دلواپسی من بیشتر است. آینده برای او است!
پ.ن: پنجشنبه 17 مرداد تحصیل از من فارغ شد! شاید عکسهای فارغ التحصیلیم را اینجا بچسبانم!!
سفرهای طولانی ِ من، به لباسهای جدیدم بوی تن خارجیها را می دهد. تو در مهمانی های شبانه از عطر خود ، فاسق هایت را مجنون می سازی.
ما هنوز با همیم. برای هم هدیه می خریم. هر دو نگران ِ آینده ی شقایق کوچکمانیم. و من وقتی به چشمان درشتش خیره می شوم، اشک در چشمان گلوله آتشی می سازد. دلواپسی من بیشتر است. آینده برای او است!
پ.ن: پنجشنبه 17 مرداد تحصیل از من فارغ شد! شاید عکسهای فارغ التحصیلیم را اینجا بچسبانم!!
|