درباره من

عکس من
تهران, سعادت آباد, Iran

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

شر

آنقدر مدرنیم که مدرنیته را زیر ِ سوال می بریم، لابد مدرنیته را هم فتح کردیم ؛ به قطع پیش از این کلاسیک را هم تدریس می کرده ایم! خداوندگان ِ غر زدن های شاعرانه، بی شک نسل ِ ماست . آنقدر قشنگ می نالیم که باور کسی نخواهد شد خلقمان شباهتی نه کم نظیر بل پرینت شده، از نسخه های ِ امروزی ِ همان مفسران قرآن ِ تاریخ چندو اندی ساله است.

کارکرد داریم؟ خیر! عینک ِ ریز بینی می زنیم و ممیزی ِ مهمانی ِ زندگی را به عهده می گیریم. شباهت ِ هیجان انگیزی بین ما و یک سازمان ِ امنیت به صورت مجموعه وجود دارد! در مواقع لزوم چون محوریت با ماست می توانیم همان لباسها ، حتی بسیار پیچیده تر را بپوشیم و در مهمانی شرکت کنیم ، با معشوقه های دو ساعته مان به همه اتاق ها سر بزنیم و بخوابیم تا کشف ِ کاملی از اتاق داشته باشیم با دل ِ سیر و خیالی راحت درباره کسانی که حسادتمان را آتش زده اند غیبت کنیم و اگر ممکن بود در آن جلسه گروهی غیبت یک تیم ِ ناشناس اما با هدف ِ مشخص ِ زیر ِ پا خالی کردن تشکیل دهیم....

من غری ندارم دوستان ، همانید که هستید. منم به همین منوالم! اما دلم می سوزد که وقتی می نشینم به گوشه ای و کتابم را می خوانم می بینم که از سر لطف نظر می دهید که خوشحال باش چون کتابت در مورد انسانیت است و انسان به آن محتاج! نمی دانم یک انسان! ِ گوشه نشین که یک مغز چند صد گرمی را محور کل چرخش فاعل و کائنات می داند چگونه می تواند به حریم یکی دگر ؛ حداقل در سطح خودش ، این گونه تجاوز کند

من از شرکتم در مهمانی ِ زندگی کاملا خوشحالم ، با کفش های کتانی در آن می رقصم و پاره بودن کفش ها و موقعیت سازی ِ لباس هایم و سبک ِ رقصیدنم به صورت ِ باور نکرنی ای برای ِ دیگران ، به من مربوط است. انگ ِ مدرنیته، پسا مدرن! پست مدرن !!! یا هر فرهنگ و بینش و نظری به من و تو نمی چسبد! ما خودمان معلوم نیست از کدام آخور می خوریم ، انگشت در باسن ِ این و آن می کنیم و فریاد می زنیم که چه خورده ای!!!

پ.ن : اینگونه نوشتن ها به من نمی آید! رنگ ِ این حرفها نیستم! ببخشید .این را ریدن به دیگران ندانید ، قصد ریدن باشد، حتما سیفون را هم کشم! گفتم شاید یکی یادش بیاید که خودش را فراموش کرده ؛ به جای مهمانی رفتن در شش و بش ِ لباس و آرایش مانده و از فلسفه غرب و شرق فغان کرده!

با اینکه هیچ برای ِ خوردنم نمانده ، تا می توانم می رقصم. آنقدر فرصتی نیست تا انتهای این ضیافت که به فکر ذخیره انرژی بمانم