از کشوی کمد کوچکم که پیش از به دنیا آمدنم مال ِ من بوده، ذره ای زندگی بر می دارم و به خالی ِ این روزها می مالم.
من اینجا ، درست وسط اتاقم ایستاده ام . با بیرون آمدن آفتاب ،زانو می زنم و برایت دعا می کنم ؛ چشم گشودنی تازه و سخت است برای من که خوابیدن را از دست داده ام و بیهوده سعی می کنم ساعتهای زیادی را خواب بمانم.
می دانی......دیروز؛ من وآدم آینه ام از پیشنهاد ِ دوستی ایی که به هم دادیم ، خنده امان گرفت، بیش از این از هم انتظار داشتیم.
من اینجا ، درست وسط اتاقم ایستاده ام . با بیرون آمدن آفتاب ،زانو می زنم و برایت دعا می کنم ؛ چشم گشودنی تازه و سخت است برای من که خوابیدن را از دست داده ام و بیهوده سعی می کنم ساعتهای زیادی را خواب بمانم.
می دانی......دیروز؛ من وآدم آینه ام از پیشنهاد ِ دوستی ایی که به هم دادیم ، خنده امان گرفت، بیش از این از هم انتظار داشتیم.
|