تو فضاي خالي ذهن خستم
من و تو بوديم و دل شكستم
من و تو شديم يه شيشه
به تصورقشنگه اون كليشه
خزيديم تو همديگه، تا شديم آلياژ همديگه
شديم دروازه ي يه روح چند تيكه
تا بسازيم يه ترانه واسه دل ،به اتكاي همديگه
....
تا اينكه يه زمستون اومد و زد به فالمون
من و تو يخ زديم تو قابمون
ذهن بيمار منم نتونست فكري كنه به حالمون
هرچيم سعيشو كرد بازمي لرزيديم هر دوتامون
عاقبت يكي از راه رسيدو اومد سراغمون
...
طفلكي خبر نداشت از اون ور حالمون
شصتشو به تلنگر رو من وتو جا گذاشت
من و تو خورد شديم به هفتاد و دو تيكه (شايد بيش)
ديگه سرما اونو هم زنده نذاشت!
من خورده ها رو به زحمت جمع كردم
مال خودمو ازميونش چه به حسرت كم كردم
تورو هرجوري بود از توشون جدا كردم
منو از تو بي حسادت سوا كردن....!
...
توهم تا بهارت صبر كردي
همت كوچ و پر و ابر كردي
منم شدم همون يه شيشه ، رفتم تو قابم مثل هميشه
بهار و پيشم نشستي دم طاقچه
اما تو پرستو شديو پر زدي رفتي
من ديگه با تنهاييا نداشتم حرفي
تك و تنها، چشم به مسيرت، كور شدم كل تابستون
برگاي پاييز روم ميشستن ازدرختا توي بارون
هي مي گفتن اي عزيزم ، دل تنهات نداره بهونه ي اون؟
منه عاشق ، منه كر
منه لايق ،منه كور
با يه كينه ،تو كمين بودم واسه اولين زمستون!
...
با يه سرما يخ زدم بازم دوباره
به هراس يه انگشت اشاره
كه به نگاهش قلب من ميشد پاره
به يه بهونه، كه زمستون امسالم چه هواي يخي داره!
ديگه نمی خوام برات بگم كه چه حالي داره(!!)
مي دونم فصلاي تو ديگه توش زمستوني نداره
اما توي بهار من، ميخواي ببيني :
دل اين پنجره هنوز شيشه اي داره؟
|