درباره من

عکس من
تهران, سعادت آباد, Iran

۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

برف

تنهايي دلنشين!


برف مي بارد

و من مثل هميشه به ريزش دانه هاي آن چشم مي دوزم!

از اين سير گروهي لذت مي برم!

گاهي عجولند، لاغر، گاهي آرام و تپل!

گاهي باران مي شوند و گاهي بروي همقطارانشان مي نشيينند!


و من با يك احساس بورژوازي! با يك نسكافه و سيگار، ناظر بي قضاوت مي مانم!

كتاب نيمه تمامي كه كنار دستم است هم نمي تواند مرا مجبور كند كه مي توانستم يك روشنفكر باشم

فكر مي كنم نهايتا يك آدمي مي تواند نقش مناسبي باشد

سالها اينگونه زيسته ام

و بي فايده به اين مي انديشم كه پس برفهايي كه زمين را سفيدپوش كرده اند

به دنبال حقيقتي كهنه بگردم


اينرا، به مرد بودنم نسبت مي دهم،

فلسفه ي روشني دارد براي من


و شايد اينگونه خود را از اضطراب سرد وابستگي مي رهانم